سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کانون میثم

کانون ، با طعمی جدید !!

سه شنبه 89 مهر 13 ساعت 1:38 عصر

 

" درحال بارگذاری "

 . . . . .

 . . . .

. . .

. .

.

 

منتظرباشید !!!

یا حق



  • کلمات کلیدی :
  • به دست : رسول ترک ! | نظرهای شما [ نظر]

    کانون . . . اکنون . . .

    یکشنبه 89 اردیبهشت 12 ساعت 5:23 عصر

    ماه آخر از سال تحصیلیه ، می دونی یعنی چی ؟ یعنی آخرین فرصتها برای آماده شدن تو  امتحان ، از اون امتحانا که بعدش به جواب این سئوال میرسی :   چند چند ؟؟؟

    خیلی مهمه ها ، تو یه سا..ا..ا..ا..ا..ا..ا..ا..ا...ل    صبح اول صبح می تونستی بخوابی ولی مجبور بودی بیدار بشی ، پاشی بری مدرسه ، درس بخونی ، مشق بنویسی و . . . .  وقتت پر بود و به کارای دیگه نمی رسیدی و . . . درس بخونی ،‏( اینو دوباره نوشتم چون مهم بود ) و .... حالا تو این امتحانا باید ببینی که تو این یه سال  بردی یا باختی

    شاید بگی بابا یه دوازدهی ، سیزدهی میگیریم قبول میشیم میره ، کدوم مسابقه ؟ کدوم برد و باخت ؟ اینا که مهم نیست ، این همه مسائل مهمتر هست . . .

    آخه پسر خوب بحث نمره نیست که بحث یک سالیه که گذشت و تو هر نمره یا هر بیست و پنج صدم که کمتر از بیست بگیری یعنی عمرت بیشتر تلف شده و رفته و . . . عمر رفته برنگشته . . . ( جو گیر نشو ) تو این دنیا از عمر آدم مهمتر چیه

    من نمی دونم که دارم برای کی می نویسم  چون همه بچه ها مخصوصا تو این ایام سرشون سخت ( خیلی سخت واقعا دل آدم کباب میشه ) به خاطر امتحانات شلوغه ولی خب ذکر این نکته ضروریه که ( یعنی من یه نکته بگم که ) کلا زندگی امتحانه . . . و باید هر روز ما ببینیم بردیم یا باختیم ؟؟ عمرمون که گذشت تلف شد یا نشد ؟؟؟

    آقا هیچ کس که تا حالا نتونسته برگرده اول سال ، امتحان می گیرن قبول شی بردی ، رد بشی باختی و دوباره یه سال دیگه همون پایه

    دقیقا مثل عمر می مونه یا این تفاوت که دیگه دوباره نداره . . .

     مدرسه که هیچی ، خود کانون هم همینه ، شما میای تو کانون هم عمرت می گذره ، آخرش امتحان می گیرن که عمرت رو تو چه راهی مصرف کردی ؟؟؟؟

     

    اولین سئوالی که از آدم تو اون دنیا می پرسن هم همینه : جوانی ات را ( عمرت را ) در چه راهی صرف کردی ؟؟؟

     



  • کلمات کلیدی :
  • به دست : رسول ترک ! | نظرهای شما [ نظر]

    میثم . . .

    سه شنبه 89 اردیبهشت 7 ساعت 4:35 عصر

    کانون علمی فرهنگی میثم

     

     

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • به دست : رسول ترک ! | نظرهای شما [ نظر]

    میثم شناسی .... 1

    چهارشنبه 88 اسفند 19 ساعت 5:21 عصر

    میثم کی بود ؟؟؟

    میثم از اول کارش درست بود ، بچه مشتی بود

    حضرت علی هم  چون دید میثم کار درسته محبت خودشو انداخت تو دل میثم . . .

    تا جایی که میثم تمار  شد عاشق دلباخته و جان باخته ولایت امیر المومنین . . .

     

    یعنی اول باید کاردرست باشی

    یا ایها الذین امنو و عملو الصالحات طوبی لهم . . . .

     

    به قول مصطفی پی نوشت :

    1 اسم مصطفی اومد بذار بگم که قرار بود ایشون در مورد شخصیت میثم مطلب بنویسه که خب هنوز وقت نکرده مثل هادی که قرار بود در مورد نماز مطلب بنویسه

    2 همین دو خط خودش کلی حرفه  ، یه بار دیگه بخون و در موردش فکر کن

    3 میگه : دلتنگی چیزه بدی نیس ‍، یادگاریه از کسانی که دوستشون داریم و دورند ( اینم یه راهنمایی )

     4 من نمی دونم کی اون فایلی که مصطفی رو گذاشته بود رو گوش کرد ولی . . .  ( اونم یه راهنمایی )



  • کلمات کلیدی :
  • به دست : رسول ترک ! | نظرهای شما [ نظر]

    میریم اردو . . .

    شنبه 88 اسفند 15 ساعت 5:33 عصر

    1 من و  محمدرضا شایسته قبل از همه رسیدیم و آخرین حلیمهای دعای ندبه رو گرفتیم و خوردیم ( جاتون خالی )

    2 ساعت نزدیک هفت صبح بود که بچه ها یکی یکی پیداشون شد اول از همه هم هادی با صورتی نصفه شسته و نشسته اومد آخرین نفر هم مصطفی که قرار بود زود تر از همه اونجا باشه رسید

    3 موقع رفتنی ته مینی بوس بچه ها داشتند مافیا بازی می کردند( بازی خیلی جالب ( جالبشو مثل فرید بگید )و استراتژیک ) ، جلوی مینی بوس هم رسول مراقب راننده بود که یه وقت خوابش نبره آخه مثل این که راننده ( حالا من نمی خوام تهمت بزنم ها ولی اینگار ) یه چیزیش بود .

    4 اول اردو بعد از یه کم الافی ( آخر من نفهمیدم الافیه یا علافیه ) رفتیم اقیانوووووووس اردوگاه و سوار کشتیه تایتانیییییییییییک شدیم و دو دور چرخیدیم که ................ هیچ فرقی با همون الافیه نداشت

    5 بعد سالن تیر اندازی چه حالی داد هر کسی سه تا تیر زد  ........................ ولی هیچ کس نفهمید تیرهاشو کجا زد !!!!!!!!!

    6 اما سالن فوتبال و تکرار  خاطره قهرمانیه تیم مربیان در اردوگاهه شهید چمران ( اردوی قبلی هم مربیا خودشون یه تیم جداگونه بودند ) تو این بازی هم من مثل همیشه خیلی خوب بازی کردم و با زدن بیست و یک گل علاوه بر ثبت یه نوع رکورد   ستاره تیم مربیان بودم  . . . . . . ( جدیدا وبلاگ رو به خاطر خالی بستن هم فیلتر میکنند و چون من دوست ندارم وبلاگ فیلتر بشه ... ادامه نمی دم )

    7 فوتبال ساحلی و زووووووووووووو این قسمت برنامه اوج اردو بود و بچه ها توی دو تا تیم داشتند زو بازی می کردند ،  اینکه فرید موقع زو کشیدن خندش گرفت و باخت گرفته تا فرار بچه ها به روی نرده ها وقتی آقای شیخ حسنی زو میکشید و هزار تا خاطره دیگه یه طرف داستان من ومحمدرضا شایسته و مصطفی هم یه طرف

    8 اما جریان داستان این بود که مصطفی  موقع زو کشیدن محکم خورد به قفسه سینه محمد رضا  و انداختش زمین و شایسته  یهو از هوش رفت  و همه بچه ها از ترس نمی دونستند چی کار کنند  من سریع خودمو رسوندم بالای سرش و اولین کاری که کردم این بود که  با داد و بیداد از بچه ها خواستم سرشو خلوت کنند ، خودمم شدید هل شده بودم که چی شده ، مصطفی رفته بود کیفشو نیگاه کنه تا ببینه می تونه قرصاشو پیدا کنه یا نه رسول رفته بود کمک بیاره و بعضی از بچه ها هم رفتند آب بیارند من هم مدام داد می زدم شایسته چی شده ؟ بیدار شو ، تو نباید بمیری ، بمون . . . . و سر بچه ها هم داد میزدم : چی شد قرصها ؟  آب چی شد ؟ بدو . . . داره می میره ، بیا تنفس مصنوعی بده . . . . . که درست تو همین لحظه محمد رضا خنده اش گرفت و کل ماجرا لو رفت !!!!!!!!!!!!! نکته اش اینجا بود که مصطفی که رفته بود قرص بیاره سرشو کرده بود تو کیف محمد رضا و داشت می خندید !

    ( اردوی قبل  هم مصطفی نتونست نقششو درست بازی کنه )

    9 بعد رفتیم ناهار و نماز  ناهارش کوبیده و نمازش به جماعت نکته این هم اینجا بود که بین اون همه آدم که اومده بودند فقط ما رفتیم نماز جماعت

    10 بعد از نماز یه استراحت کوتاه داشتیم و بچه ها در اختیار خودشون بودند و نقطه نقطه نقطه نقطه ( برای تنوع و به جای ...... از نقطه نقطه استفاده می کنیم )

    11 ساعت سه قرار بود بریم  زمین چمن بچه ها هم قسم شده بودند که جلوی تیم مربیان تمام تلاششون رو به کار بگیرند و بالاخره ما رو ببرند ولی . . .  نمی دونستند که نیم مربیا بیدی نیست که با این بادها بلرزه ، خلاصه ما هم تو تیم مربیا با هم دیگه گفتیم که لوله می کنیم و من هم به شادی بعد از گل زدن هام فکر می کردم  اما  ... ..... زمین چمن رو بهمون نداند ( چون زمین چمن خیس بود و به هیچ تیمی نداند )

    12 رفتیم زمین فوتکت ( همون فوتبال روی موکت )

    13 ساعت چهار و نیم هم سوار مینی بوس شدیم و مافیا و خواب و رسیدیم و رسیدیم و کاش که نمی رسیدیم

    آخر : اردو ، اردوی ایثار بود ؛ ایثار یعنی از خود گذشتگی و برای رفتن باید گذاشت تا گذشت آسان شود ( کسی معنی این جمله رو الان نمی فهمه ، ولی بعدا . . . . )

    بعد آخر : جای همه  دوستانی که چند وقتیه ما رو قابل نمی دونند فرزان ، دانیال ، هادی ، سروش ، مهدی و . . . ( یادم نمیاد دیگه ) ... آهان یکی یادم اومد . . . .عابد  خالی

     



  • کلمات کلیدی :
  • به دست : رسول ترک ! | نظرهای شما [ نظر]

    <      1   2   3   4      >

    کل یادداشت های این وبلاگ

    آزمون ارزیابی سوم
    نتایج آزمون 14 آبان
    ش.چ.ش
    نتایج آزمون 7 آبان 1389
    نتایج آزمون 30/7/1389
    [عناوین آرشیوشده]